(ابیات34-19 دفتر اول)
بند بگسل، باش آزاد ای پسر! چند باشی بندِ سیم و بندِ زر؟ (19)
در(نی نامه) مولانا به ماجرای فراق انسان از اصل خود و نیز حکایت نی از راه پرخطر عشق اشاره کرد، اما در آخر به یک نکته اساسی می پردازد، و آن این که اینها رازها و حقایقی است که افرادی خام که هنوز در بند ظواهر و تعلقات دنیایی هستند از درک آنها محرومند. حال در اینجا مولانا برای فهم آن معانی بلند راه حل خود را ارایه می کند. می گوید: ای پسر! ای کسی که هنوز خام هستی! خود را از قید و بند تعلقات و حرصها آزاد کن. تاکی می خواهی بنده زرق و برق دنیا باشی؟
پس اولین قدم برای در آمدن از خامی و درک سخن و حال عارفان و پختگان، قطع تعلقات دنیوی است. البته باید به این نکته اساسی توجه داشته باشیم که مولانا هرگز همچون بعضی از تندروهای صوفیه امر به عزلت و دست شستن مطلق از دنیا نمی کند، بلکه می گوید بنده دنیا نباش، خود را به سیم و زر و دیگر و مظاهر دنیا نفروش، نگذار آنها باعث غفلت تو شوند. بنابراین، دنیای نکوهیده از نظر مولانا هر آن چیزی است که باعث غفلت انسان از خداوند شود. او در همین دفتر به خوبی به این مطلب اشاره کرده است:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بَدن نه قماش و نقده و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول «نِعمَ مالٌ صالحٌ» خواندش رسول
(ابیات 988،987 دفتراول)
گر بریزی بحر را در کوزه یی چند گنجد؟ قسمت یک روزه یی (20)
کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد (21)
دو بیت بالا تمثیلی است برای نکوهش حرص و آز. می گوید هرچند در دنیا چیزهای زیادی وجود دارند که ممکن است فکر کنیم با بدست آوردن آنها می توانیم زندگی بهتر و شادتری داشته باشیم، ولی مگر وجود محدود ما چقدر گنجایش دارد که این همه حرص می زنیم؟ درست مثل کوزه ای که تنها می تواند جزء بسیار کوچکی از آب دریا را در خود جای دهد.
در بیت 21 به یکی از اعتقادات عوام آن روزگار اشاره می کند که می پنداشتند وقتی قطره باران به درون صدف می چکد و صدف بسته می شود، آن قطره به مروارید تبدیل می گردد. مولانا فارغ از این که خود نیز چنین عقیده ای داشته است یا نه، از آن به عنوان مثالی برای بیان حسن قناعت کردن و نفی حرص و آز استفاده می کند.
هرکه را جامه زعشقی چاک شد او زحرص و عیب، کلّی پاک شد (22)
اگر بگوییم که سراسر مثنوی شرح عشق و تجربه های عشقی مولاناست، سخنی به گزاف نگفته ایم. مولانا بر خلاف صوفیان بزرگ و زهد مسلکی همچون امام غزالی، عشق را برای رسیدن به کمال، مرکبی بسیار سریعتر و کم خطاتر می داند.
زاهد با ترس می تازد به پا عاشقان پرّان تر از برق و هوا
(بیت 2192 دفتر پنجم)
و یا:
سیر عارف هر دمی تا تخت شاه سیر زاهد هر مَهی یک روزه راه
(بیت 2180 دفتر پنجم)
در ابیات قبلی مولانا شرط پخته شدن و فهم سخن پختگان را آزاد بودن از تعلقات دنیایی و دوری از حرص و آز شمرده بود. حالا در اینجا می گوید تنها با عشق می توان عیب بندگی دنیا و آزاد نبودن و حرص را درمان کرد. یعنی عشق درمانی را تنها راه نجات می داند. می گوید کسی که عاشق می شود از حرص دنیا و عیب آزاد نبودن از علایق دنیایی کاملا و به کلی پاک می شود.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ! ای طبیب جمله علت های ما ! (23)
در طب قدیم و سنتی غلبه سودا را که یکی از اخلاط چهارگانه (صفرا، سودا، بلغم و خون) بود موجب عدم تعادل عصبی و خیالبافی می دانستند. بنابراین، معتقد بودند که عاشقی یک پدیده سودایی است. اما مولانا در اینجا می گوید درست است که عشق یک پدیده سودایی است ولی میتواند بد سودا و یا خوش سودا باشد. یعنی اگر عشق به دنیا باشد بدسودا است ولی اگر عشق به خداوند باشد، عشقی است که خوش سوداست و نه تنها بیماری محسوب نمی شود بلکه درمان همه دردهای ماست.
ای دوای نخوت و ناموس ما ! ای تو افلاطون و جالینوس ما ! (24)
ای عشق خوش سودا! تو دوای خودبینی و خودنمایی ما هستی. تو مانند یک طبیب روحانی همچون افلاطون و یا یک طبیب جسمانی همچون جالینوس دردهای روحی و جسمی ما را درمان می کنی.
جسم ِ خاک از عشق بر افلاک شد کوه، در رقص آمد و چالاک شد (25)
عشق،جان ِ طور آمد، عاشقا ! طور مست و خَرّ َ موسی صاعِقا (26)
جسم انسان که از خاک آفریده شده است در اثر عشق الهی، خاک را رها می کند و به آسمان می رود. شاید اشاره مولانا به معراج پیامبر اسلام باشد و یا شاید به طور کلی خواسته بگوید که انسان خاکی اگر عاشق شود توانایی عروج به ملکوت را دارد.
مصراع دوم بیت 25 و تمام بیت 26 مربوط به قصه موسی (ع) در کوه طور است. مطابق آنچه در سوره اعراف آیه 143 آمده است، وقتی موسی (ع) از خدا خواست که خود را به او نشان دهد، خداوند بر کوه طور تجلی کرد و کوه از هم پاشید و در اثر مهابت آن موسی (ع) بیهوش شد.
مولانا با استفاده از این مطلب می خواهد بگوید که حتی کوه طور هم در اثر عشق جان گرفت و مست شد و به رقص درآمد. خلاصه اینکه عشق قدرت این را دارد که حتی جمادات را نیز زنده و مست کند.
با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی، من گفتنی ها گفتمی (27)
هرکه او از همزبانی شد جدا بی زبان شد، گرچه دارد صد نوا (28)
این نی که در واقع خود مولاناست در صورتی می تواند حرفهای خود را بزند و رازهای عشق خود را آشکار کند که دمساز و محرمی بیابد. در غیر این صورت، حتی اگر صد نوا و نغمه هم داشته باشد باز هم لال و بی زبان است، چون کسی نیست که حرف او را آنگونه که هست بفهمد.
چون که گُل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زآن پس زبلبل سرگذشت (29)
این بیت نیز در تایید دو بیت قبلی است. یعنی سخن وقتی گفته می شود که گوش شنوایی باشد و الا سکوت جایگزین سخن می شود.
جمله معشوق است وعاشق پرده یی زنده معشوق است و عاشق مُرده یی (30)
آنچه وجود حقیقی دارد همان معشوق است وعاشق، تنها پرده ای است که مانع دیدن معشوق می شود و به قول حافظ «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز». مصراع دوم نیز می تواند اشاره به آیه 88 سوره قصص: «کلّ شیء هالک الاّ وجهه» یعنی همه چیز نابود می شود مگر ذات خداوند، ویا آیات 26 و 27 سوره الرحمن باشد: «کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّک» یعنی همه آنچه در دنیاست رو به سوی فنا می رود در حالی که ذات پروردگار تو باقی می ماند.
چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پر، وای ِ او (31)
همانگونه که حافظ گفته است: « کشش جو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟» تا عشق یا در واقع همان معشوق به عاشق نظری و عنایتی نداشته باشد، عاشق هرگز نمی تواند به سوی معشوق پرواز کند و همچون مرغی بی بال و پر اسیر خاک باقی می ماند و ره به آسمان نمی برد.
من چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس؟ (32)
اگر نور هدایت الهی نباشد، عاشق با وجود این همه محدودیت ها و موانع چگونه می تواند راه خود را بیابد؟ شاید این مصرع اشاره ای به آیه 28 سوره حدید داشته باشد که خداوند می گوید: «برای شما نوری قرار می دهیم تا با آن راه خود را بیابید»، (و یجعل لکم نوراً تمشون به).
عشق، خواهد کین سخن بیرون بود آینه، غمّاز نبود، چون بود؟ (33)
آینه ت، دانی چرا غمّاز نیست؟ زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست (34)
عشق ذاتا کشّاف و آشکار کننده است، اگر کسی عاشق باشد توان پنهان کردن عشق خود را ندارد، درست همانند آینه که همه چیز را همانگونه که هست نشان می دهد. پس عشق نمی خواهد پنهان بماند و اگر عاشق مانند یک آینه صاف و صیقلی راز عشق را نشان ندهد حتما زنگاری از دوستی دنیا و تعلقات دنیایی در او باقی مانده است که مانع می شود